سلام حدود ۱۷ ساله ازدواج کردم از اون اوایل خانمم زیاد رابطه خوبی با خانواده من نداشت به مرور زمان خیلی خوب شد رفتارش بهتر شد ولی گاهی اوقات یه گیرهایی میداد یکی از چیزهایی که خیلی آزارم میده چند وقته به مرگ فکر میکنم واقعا خسته شدم این هست که خیلی طرف خانواده خودش هست خیلی طرفداری میکنه اگه مشکلی هم باهاشون پیدا کنه من خودم حلش میکنم و درستش،میکنم در صورتی که در مورد خانواده من چنین چیزی نیست و سریع قهر میکنه دیگه رفت و امد نمیکنه خانواده اش وقتی بی احترامی میکنن من ناراحت نمیشم و کوتاه میام اونم ناراحت میشه و جنگ میکنه ولی من صحبت میکنم حلش میکنم ولی در مورد خانواده من کلا برعکسه نه پا پیش میزاره نه کوتاه میاد این رفتارش واقعا منو افسرده کرده شاید باور نکنید شب ها هنگام خواب از خدا مرگ میخوام چون حوصله جنگ و تنش و با خانواده ام رو ندارم نمیگم خانواده من مشکل ندارن چرا دارن ولی من میگم به خاطر من گذشت کن ولی متاسفانه اصلا کوتاه نمیاد واقعا بریدم و خسته شدم فکرم کار نمیکنه